شاید زندگی همین باشد....

منو عشقم....!! شما همه.......!!!!!

قطره ی نگران...

 

چشم باز کردم میان هوا می چرخیدم

اسیر دست باد بودم به زمینی ها می خندیدم

رعدی زد به خود آمدم

آسمان اخم کرد که چرا به زمین خندیدم

باز به زمین نگریستم نمیدانم چرا خندیدم

دران گوشه کبوتری بی آشیان دیدم

در دور دست تر بچه اهویی نگران دیدم

باز به خود پیچیدم که چرا خندیدم

پیر زنی در زیر پایم  به سختی خوشه ی خاری را می کشید

آیا من به او خندیدم؟


 

 


ادامه مطلب
+ نوشته شده در برچسب:>>,و,<<,ساعت توسط فریاد3 |